کد مطلب:166467 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:223

اعزام سپاه به کربلا
پیش از ورود امام حسین (ع) به كربلا، به عبیدالله بن زیاد خبر رسید كه: دیلم ها بر منطقه دستبی (بین همدان و ری)، حمله كرده و بر آنجا غلبه یافته اند، از اینرو، عمر بن سعد ابی وقاص» را به حكومت ری برگزید و حكم فرمانروایی او را صادر كرده و وی را به همراه چهار هزار سرباز آماده رفتن ساخت. [1] .

ابن سعد، سپاه خود را بیرون برد و در منطقه «حمام اعین» اردو زد.


با آگاه شدن عبیدالله بن زیاد، از ورود امام حسین (ع) به كربلا، از آنجا كه سركوب كردن نهضت حسینی برایش اولویت داشت، ابن سعد را فراخواند و به او گفت: نخست بسوی حسین حركت كن! و چنانچه از او راحت شدیم، آنگاه به سوی كار خود برگرد.

گویا ابن سعد، از پذیرش این مأموریت كراهت داشت، از اینرو گفت: اگر دیدی خداوند به تو رحمت آورد كه مرا از این كار معاف داری، پس انجام بده و این تكلیف را از عهده من بردار!

عبیدالله گفت: باشد، ولی باید حكم فرمانروایی ری را به ما بازگردانی!

عمر بن سعد، كه دلبستگی زیادی به حكومت ری داشت، با شنیدن این سخن سست شد، و گفت: پس به من، امروز را مهلت بده تا آنكه بیندیشم!

عمر، از نزد عبیدالله بیرون آمد و با افراد خیرخواه خویش به مشورت پرداخت، اما با هر كه مشورت می نمود، او را از پذیرش این مأموریت نهی می كردند. چنانكه حمزة بن مغیرة بن شعبه كه خواهرزاده وی بود، به او گفت: ای دایی! تو را به خدا سوگند! بپرهیز از رفتن به سوی حسین، كه این عصیان بر خداست، و موجب قطع رحم می شود، بخدا، اگر همه مال و قدرت دنیا از آن تو باشد و بخواهی آنها را از دست بدهی، برای تو بهتر است از آنكه، بعنوان قاتل حسین خدا را ملاقات كنی!

ابن سعد به او گفت: بی تردید (این خواسته تو را) اگر خدا بخواهد انجام می دهم. پس عمر بن سعد نزد عبیدالله آمد و گفت: ای امیر! خدا كار تو را به سامان آورد، تو مرا فرمان دادی كه به ری بروم، و برای من حكم صادر كردی، مردم نیز این را شنیده اند، پس اگر صلاح دانستی كه آن را به من بسپاری، كوتاهی نكن! و برای حسین كس دیگری از بزرگان كوفه را منصوب نما كه سزاوارتر از من باشد، و برای نمونه نام برخی را برشمرد.

ابن زیاد، در پاسخ او گفت: من از تو نخواسته ام كه اشراف كوفه را به من بشناسانی،


و اینكه چه كسی را برگزینم! اگر با لشكر ما، بسوی حسین حركت می كنی، پس برو! و گرنه فرمان حكومت را به ما بازگردان [2] التبه در آن صورت خانه ات خراب و گردنت از تن جدا خواهد شد [3] ابن سعد چون دید عبیدالله لج كرده است و دست بردار نیست، پاسخ داد: پس می پذیرم و حركت می كنم. [4] .

دوستان بسیاری او را نصیحت كردند، كه از این كار خودداری كن، ولی سودی نبخشید از آن جمله طائف بنوزهره آمدند و به او گفتند: تو را به خدا سوگند می دهیم از این كار دست بردار، كه پی آمد برخورد با حسین، موجب دشمنی پایداری میان ما و بنی هاشم خواهد شد، پس نزد عبیدالله برگرد و استعفا بده!

ولی او از اینكه استعفا دهد خودداری كرد و بر رفتن به سوی حسین مصمم شد. [5] از اینرو یك روز پس از ورود حسین به كربلا با چهار هزار نفر برای مقابله با آن حضرت (ع) حركت كرد.

هنگامی كه لشكر عمر سعد روبروی اردوی امام قرار گرفتند، عمر بن سعد، نخست از عزرة بن قیس احمسی خواست كه نزد حسین (ع) برود و از او بپرسد كه برای چه آمده و چه می خواهد؟ ولی چون عزره، از كسانی بود كه دعوت نامه به حسین نوشته بود، از اینكه با حسین (ع) روبرو شود شرم داشت.

ابن سعد، به هر كس از بزرگانی كه نامه به حسین نوشته بودند این پیشنهاد را كرد، همه سرباز می زدند و از آن ناخشنود می شدند، تا آنكه «كثیر بن عبدالله شعبی» كه مردی دلاور و بی باك بود و چیزی جلوگیر او در كارها نبود، برخاست و گفت: من نزد او می روم و بخدا گر بخواهی او را غافل گیر می كنم و می كشم.

عمر به او گفت: نمی خواهم او را بكشی ولی نزد او برو و بپرس برای چه به اینجا


آمده ای؟ كثیر، پذیرفت و نزد حسین (ع) رفت.

ابوثمامه صائدی، كه از یاران حسین (ع) بود، چون چشمش به كثیر افتاد به امام (ع) عرض كرد:

خدا كار تو را به سامان آورد ای اباعبدالله! بدترین، بی باكترین و خونریزترین مردم روی زمین به نزد تو آمد، از اینرو برخاست و سر راه او ایستاد. و به وی گفت: شمشیرت را بگذار، (و بعد حضرت را دیدار كن!)

كثیر گفت: نه بخدا این كار را نخواهم كرد، زیرا من فرستاده كسی هستم، اگر سخن مرا گوش دهید، پیامی كه برای شما آورده ام را بگویم. و اگر نمی خواهید باز می گردم.

ابوثمامه گفت: پس من قبضه شمشیرت را در دست می گیرم و تو سخنت را به او بگو!

كثیر گفت: نه بخدا! تو هرگز به آن نباید دست بزنی!

ابوثمامه گفت: پس مرا از پیامی كه آورده ای آگاه كن تا به آن حضرت ابلاغ كن وگرنه نمی گذارم نزدیك وی شوی! زیرا تو تبهكار هستی!

بعد از دشنام به یكدیگر، كثیر نزد عمر بن سعد بازگشت و او را از آنچه پیش آمده بود، آگاه ساخت.

عمر، قرة بن قیس حنظلی را پیش خواند، و به او گفت: وای بر تو ای قره! برو و با حسین دیدار كن و از او بپرس برای چه به اینجا آمده است. و چه می خواهد؟

قره پذیرفت و نزد آن حضرت آمد.

حسین (ع) چون او را دید كه پیش می آید، فرمود: آیا این را می شناسید؟ حبیب بن مظاهر پاسخ داد: بله! این مرد از قبیله حنظله بن تمیم و خواهرزاده ما است، و راستی من او را فردی خوش فكر می شناختم، و انتظار نداشتم كه وی را در این معركه ببینم.

قره پیش آمد و بر حسین (ع) سلام كرد، و پیام عمر بن سعد را به آن حضرت رساند. [6] .


امام حسین (ع) فرمود: از سوی من به او بگو كه مردم این شهر برای من نامه نوشتند و متذكر شدند كه پیشوایی ندارند و از من خواستند، پیش آنان بیایم. به ایشان اعتماد كردم ولی آنها به من مكر كردند، با آنكه هیجده هزار مرد از ایشان با من بیعت نمودند، و چون نزدیك رسیدم و از مكر آنان آگاه شدم، خواستم به همانجا برگردم كه آمده ام، ولی حر بن یزید مرا از آن كار بازداشت و در این سرزمین فرود آورد. براستی من خویشاوند نزدیك تو هستم، پس مرا آزاد بگذار تا برگردم! [7] .

سپس حبیب بن مظاهر به او گفت: ای قره! وای بر تو، كجا برمی گردی؟ نزد گروه ستمكار می روی؟ همین جا بمان و این مردی كه با پدرانش دین خدا را تأیید كرده و بلند گردانیده یاری كن!

قره به حبیب گفت: من نزد فرمانده خود بروم و پاسخ پیام او را برسانم، آنگاه می اندیشم!

پس بسوی عمر بن سعد بازگشت و او را از آن خبر آگاه ساخت.

عمر گفت: امیدوارم كه خداوند من را از جنگ و ستیز با او، آسوده گرداند. آنگاه نامه ای به عبیدالله بن زیاد به این مضمون نوشت:

بسم الله الرحمن الرحیم، اما بعد، براستی من هنگامی كه نزد حسین فرود آمدم، كسانی را پیش او فرستادم و از آمدن وی به این سرزمین و از آنچه می خواهد پرسیدم، او پاسخ داده است كه مردم این دیار به من نامه نوشته اند، و فرستادگان آنان نزد من آمده اند و از من خواسته اند كه پیش آنان بیایم! من هم خواست آنان را پذیرفته و انجام دادم، و اما اینك اگر از آمدنم ناخشنودند، من از پیش ایشان برمی گردم!

چون نامه عمر بن سعد به عبیدالله رسید، و آن را خواند گفت: اكنون كه چنگال ما به او بند شده، می خواهد خود را نجات دهد ولی روز جنگ هرگز رهایی نخواهد


یافت! پس از آن، به عمر بن سعد نوشت:

اما بعد، نامه تو رسید و آنچه را كه ذكر كردی، دریافتم. تو می توانی به حسین پیشنهاد كنی كه او و دیگر یارانش با یزید بیعت كنند، پس اگر اینچنین كرد، دوباره خواهیم اندیشید.

هنگامی كه این نامه به ابن سعد رسید، گفت: براستی می ترسم كه ابن زیاد سر سازگاری نداشته باشد. [8] .


[1] تجارب الامم، ج 2، ص 64. طبري، ج 5، ص 409. اخبار الطوال، ص 253.

[2] تاريخ طبري، ج 5، ص 409، تجارب، ج 2، ص 64.

[3] تاريخ طبري، ج 5، ص 410.

[4] طبقات ابن سعد، مندرج در تراثنا، ش 10، ص 177.

[5] تاريخ طبري، ج 5، ص 410.

[6] تاريخ طبري، ج 5، ص 410. مفيد (ره) تمام اين نقل را بدون كمترين تفاوتي آورده است، و تنها عزرة بن قيس احمسي را عروة بن قيس احمسي ثبت كرده است. ر. ك: ارشاد، ص 227.

[7] اخبار الطوال، ص 253.

[8] ارشاد، ص 228. تاريخ طبري، ج 5، ص 411.